فردای اون روز که جواب آز را گرفته بودم و حتی روزهای قبلش تپش قلب شدیدی داشتم ... از هیجان انگار که همش قلبم تو دهنم بود ... حتی شب ها که می خواستم بخوابم اینقدر قلبم محکم می زد که نمی تونستم بخوابم ... اون روزها فکر می کردم اینا از عوارض بارداریه اما یکم که آروم تر شدم تپش قلبم هم آروم شد ...
صبح که رفتم مدرسه همش دنبال یه فرصتی می گشتم که به مدیرمون بگم ... خب به هر حال اون باید زود می فهمید تا یه فکری به حال خودش بکنه ...
تو یه فرصتی که کسی نبود بهش گفتم من یه نی نی دارم تو دلم ... اولش باور نکرد ... خب ما خیلی وقته با هم همکاریم ... و من خیلی کوتاه و مختصر یهویی بهش گفتم ... بعدش کلی بغلم کرد و منو بوسید و خیلی زیاد خوشحال شد چون خودش خیلی بچه ها را دوست داره و همش به من می گفت که دیگه وقتشه ... بعدش اما یهو به فکر فرو رفت که حالا برای سال آینده چیکار کنه ؟!!! همش می گفت خب من الان اصلا نمی خوام به بعدش فکر کنم ... آخه من چند نفر را جای تو بیارم !!!
آخه فندقک ما ایشالله وسطای شهریور دنیا میاد و اون موقع که من دیگه نمی تونم از اول مهر برم سر کار ... و خدارو شکر که مرخصی زایمان هم به 9 ماه رسیده !!!
خب مامان تنبلی شدم حسابی ...
اون روز دوشنبه صبح رفتیم آزمایشگاه و آزمایش هایی که دکتر غدد نوشته بود را به علاوه تست بارداری انجام دادم ... خانوم مسوول آزمایشگاه گفت جواب آز بارداری رو می تونی بعد از ظهر حدودای 3 بیای و بگیری ... تقریبا مطمئن بودم به جواب ...
یاشار هم قرار بود حدودای 4 یه سر به شرکت قبلیشون بزنه ... اما انگار اون از من مشتاق تر بود ... خلاصه اومد دنبالم و قبل از اینکه منو برسونه خونه رفتیم جواب را گرفتیم که بعله !!! عددی نشان داده شده چندین برابر مقدار بارداری بود ... حدودای 3600 تا و این یعنی تایید !!!
الان که دارم براتون می نویسم با اونکه مدت ها گذشته و من فندقک قشنگمو دیدم و باورش گردم ... اما هنوز برام مثل معجزه است ... یه چیز عجیبه !!!
بازم چیزی به کسی نگفتیم ... همش نگران بودم مبادا اتفاقی برای فندقک بیافته ... بس که از این و اون شنیده بودم که تو سه ماه اول بچه از بین رفته ... اما هیجان داشتم در حد مرگ !!!
و خیلی هم نگران جواب آز تیرویید بودم که به حد نرمال رسیده یا نه ... چون کم کای تیرویید باعث سقط جنین می شه !!!